حــواست بـہ دلت باشد . . .
آن را هـ ــر جايــ ـي نگــذار!
ايــن روزهــــــا دل را ميــدزدند . . .
بــعد کہ بہ دردشـــان نـخــورد

جـاي صـــندوق پـست آنــ ــرا در سطل آشـــــغال 

مے اَندازند ! 

و تــو خوب مـيـــدانے دلے که اَلمثنے شد!

ديــگر دِل نمـيشود.

41075035080466939110.jpg



تاريخ : جمعه 21 مهر 1386برچسب:حــواست ,بـہ, دلت, باشد , , ,, | 14:28 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |

من اهل دیـــآرے هستم ڪـﮧ


دختر و پسر بــــآ دو جملـﮧ ' عربے ' بـﮧ همـ "محرمـ" میشونــد،


اَمـــآ بـــآ یڪ دنیــــآ عشق نـﮧ(!)

(●̮̮̃•̃)
/█\
.Π.✿⊰ دُختَـرﮮ از تبـــار خـ ـ ـ ـاڪـ و سڪـوتــ.. ✿⊰



تاريخ : جمعه 21 مهر 1386برچسب:, | 14:23 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |
چــــرا نگاه می کنـــی؟
تنهـــــا ندیــــده ای؟
به من نخنـــد...
من هم روزگاری عزیـــــز دل کســـی بـــودم . . . !
upevuz1mk49t0s7t5m00.jpg


تاريخ : جمعه 21 مهر 1391برچسب:, | 14:22 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |

نقابمـ کو؟؟!
 اینجا همه بر چهره دارند...
 مےخواهمـ همرنگـ جماعتـ شومـ...
 اینجا صداقتـ تاوانـ دارد...
 اینجا بوے یکرنگے نمیدهد



تاريخ : جمعه 21 مهر 1391برچسب: اینجا, همه, بر ,چهره ,دارند,,,, | 14:15 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |

عذاب وجدان نگیر من حلالت کردم

برو و دستاشو بگیر من حلالت کردم

تو خیانت کردی من حلالت کردم

بهش عادت کردی من حلالت کردم

من حلالت کردم من حلالت کردم

دستات تو دسته اونه

خدا می دونه دارم می شم دیونه

از دست این زمونه دلم خونه

قلبم شکسته خدا چرا عشقم شد از من جدا

دارم می میرم من بی صدا

 




تاريخ : جمعه 21 مهر 1391برچسب:عذاب, وجدان, نگیر, من ,حلالت, کردم,, | 14:12 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |
مى خواهى بروى ؟

بهانه مى خواهى ؟

بگذار من بهانه را دستت دهم

برو و هركس پرسید بگو

لجوج بود

همیشه سرسختانه عاشق بود...

بگو فریاد مى كرد

همه جا فریاد مى كرد فقط مرا مى خواهد

بگو دروغ مى گفت

مى گفت هرگز ناراحتم نكردى

بگو درگیر بود

همیشه درگیر افسون نگاهم بود

بگو او نخواست

نخواست كسى جز من در دلش خانه كند

...
..
.
 
اشــ ـک هـ ـایـ ــی کـ ـه بــ ـی امـ ـان مـ ــی ریـ ـزنــ ـد

و بــ ـغــ ـضـ ـی کـ ــه هـ ـنــوز گــیـ ـر کـ ــرده !

نــ ـمـیــدانـ ـی چـ ــه دردی دارد

وقـ ـتــ ـی حـ ـالـ ــم در واژه هـ ــا هـ ــم ؛

نـ ـمـ ـی گـ ـنــجـ ـد!
 
 
بِهـ سَلامَتیـ

کَسایی کِهـ خُوشبَختی عِشقِشـونـ واسَشونـ مُهِمِهـ

نَهـ بِدَستـ آوردَنـِــشـ

 

 

 

 

 

 لطفا نظرتون را بدید ممنون میشم



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 13 آبان 1391برچسب:یک شعر فلسفی,شعر, فلسفی, دانشجویان فلسفه,, | 10:45 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |

کارگر خسته و درمانده بود، در راه به صندوق صدقه ای رسید، سکه از جلیقه کهنه اش درآورد تا صدقه دهد
ناگهان...!
نگاهش به جمله ای روی صندوق صدقه افتاد!!!
منصرف شد و به راه خود ادامه داد...

.

.

.

(صدقه عمر را زیاد میکند)
 



تاريخ : چهار شنبه 16 آذر 1386برچسب:صدقه عمر را زياد ميكند, | 22:1 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |

رسم عشق

 

 دختر جوانی قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیاتدش رفت و درمیان صحبتهایش از رد چشم خود نالید.. 

 

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

 

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. بیست سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم" َ

 

 

 

 

 

 لطفا نظرتون را بدید ممنون میشم



تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1386برچسب:, | 21:54 | نويسنده : ابراهیم طهماسبی |